درباره وبلاگ

منتظران ظهور
نويسندگان


Alternative content


--->
دیار غربت
یامهدی
چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : sajad       

معبودا.!!!

دلتنگم... دلتنگ لحظه دیدار

دلتنگ نفس نفس زدن از شوق دیدار

دلتنگ نجوا کردن راز دل با تو ای همنفس تنهایی

دلتنگ صدا زدن نامت آن هنگام که پاسخی دریابد این دل بی تاب

دل تنگ آن لحظه که جان فدا کردن سهل است سهل ای امیدبی کسی ها

دلم تنگ است از این دنیای ویران

دلم را شوق پرواز هست هر شب

دلم ویران ویران هست هر شب

دلم می خواهد از هر سوی دنیا

زنم فریاد

زنم فریاد شاید

...زنم فریاد شاید کاین دل آشفته آرام گردد

برای لحظه ای حتی

... برای لحظه ای

به امید ظهور

راسخون

 



سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:8 ::  نويسنده : sajad       

"سلام"

هنوز هم بوی آشنایش را که در فضا عطر آگین می شود

وقت غروب استشمام می کنم

و آن وقت مست می شوم در یادش.!

و رویای دیدارش را برای خود تکرار میکنم...

رویای زیبایی که مرا

 تا دور دست های جاده های سبز انتظار می برد.

رویایی که به من شجاعت زندگی می دهد.

رویایی که به من می آموزد از سختی ها نهراسم...

و آن وقت دست های قنوت کرده خود را

چون دو کفتر عاشق به سمت آسمان به پرواز در می آورم.

شاید از آن دور دست ها کبوتران خوش خبر بازگردند...

و برای این دل بی تاب خبر ها آورند.

ومن در پی شناخت او هستم،

شناختی که در ناشناختی بزرگزندگی ام

ناشناخته مانده است.

نمی دانم آیا این چشمان باران خورده،

سعادت دیدار را خواهد یافت؟

منبع: راسخون



دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : sajad       

تنها ترین تنها

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی است.

 

حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه.!

کم کم می خورم.

آب می خواهم،

 سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند.

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب ازچه بیدارم نکردی؟

آفتاب.!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند.

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردی پشتم شکست.

سنگ را بستند وسگ آزاد شد

یک شبه بیداد آمد داد شد.

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام.

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم.

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم.!

دیگر مسلمانی بس است.

در میان خلق سردر گم شدم عاقبت آلوده مردم شدم.

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو  می کنم.

نیستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم، بت پرستم، بت پرست.

بت پرستم، بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی ماست بازار ماست.

درد می بارد چو لب تر می کنم طالع ام شوم است باور میکنم.

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام .؟؟؟؟

قفل غم بر در سلولم مزن.!

من خودم خوش باورم گولم مزن.!!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن.

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غمخوار باش.

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است.

روزگارت باد شیرین.!

شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش.

آه.!

در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود.!!!

وای .!رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود.

از در ودیوارتان خون می چکد

خون من،فرهاد،مجنون می چکد.

خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان.

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی، کسی مجنون نشد.

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان.

کندن گرنباشد پیشه ام بوی فرهاد دارد تیشه ام.

عشق از من دورو پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود.

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود.

هیچ کس دست مرا وا کرد؟       نه.!

فکر دست تنگ ما را کرد؟       نه.!

هیچ کس از حال ما پرسید؟      نه.!

هیچ کس اندوه ما را دید؟       نه.!

هیچ کسی اشکی برای ما نریخت هر که با مابود از ما گریخت.

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این وآن پرسیدنیست.

گاهی بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفائل میزنم.

حافظ دیوانه فالم گرفت یک غزل آمد حالم گرفت:

"ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم"

گرفته شده از راسخون

 



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:وعده وصال, :: 20:10 ::  نويسنده : sajad       

وعده وصال

شبی به شوق وصالت دلم بهانه گرفت

شراره عشق تودر سینه ام زبانه گرفت

به دل وصال تو را وعده کردم اما دل

به اه وناله ز کاشانه ات نشانه گرفت

زبان دل که بود اشک دیده خونین

چو جوی اب زچشمان من ترانه گرفت

دل شکسته به امید دیدن رویت

سراغ دیدن تو از من عاشقانه گرفت

چو نا امید شد از من به ناله سحری

نشان کوی تو از هر دیار وخانه گرفت

به ان ستاره زیبای اسمان رخت

که مه ز تابش ان نور جاودانه گرفت

به هاشمی ز عنایت نگر به مکتب عشق

که غیر عشق تودرس دگر فسانه گرفت

این شعراز کتاب ناله های فراق سید حسین هاشمی نزاد گرفته شده است.

 



شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:10 ::  نويسنده : sajad       

فراموشی را بستایم"

زیرا که یاد ما را پس از مرگ نزدیکترین دوست نگه میدارد"

فراموشی را با دردناکترین نفرین ها بیاموزیم،

زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند کتابهایی را که خواند فراموش میکند

و رنگ نگاه یک رهگذر را..........

آن را هم فراموش میکند....!



چهار شنبه 30 فروردين 1388برچسب:امام زمان, :: 15:48 ::  نويسنده : sajad       

ای صاحب الزمان

به چه مشغول کنم دیده ودل

که مدام دل تو را می طلبد

دیده تو را می جوید



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد